بهراد فندق کوچولوبهراد فندق کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

بهراد کوچولو

هفته33

از این هفته سورفاکتانت در ریه جنین شروع به ساخت میکند بنابراین اگر از این هفته به بعد کودک به دنیا بیاید مشکل کمتری از نظر تنفسی خواهد داشت. ولی حتما نیاز به دستگاه انکوباتور دارد زیرا چربی زیر پوستی هنوز کم است. وزن جنین2000 گرم و قدش 41 سانتی متر است.
24 دی 1392

رفتیم دکتر..

پسر گلم امروز رفتیم پیش دکتر . دوباره صدای قلب خوشگلت رو شنیدم آخ که مامانی فدای صدای قلب نازت بشه. د کتر  دوباره گفت باید  استراحت بکنم . طفلک بابایی دوباره کار های خونه افتاد گردنش. اینبار با مامان سیمین رفتیم دکتر اونم صدای قلبت رو شنید و خیلی ذوق کرد. خدایا بهم آرامش بده ... ...
23 دی 1392

خدایا شکرت...

پسر عزیزم امروز مامان و بابا خیلی خوشحال اند.  قربون پا قدم پسر نازمون بشم هنوز به دنیا نیومده کلی خیر و برکت برامون آورده . هم به خاطر برف و رحمت الهی که امسال میباره. و هم به خاطر اینکه بابایی تو کارش پیشرفت کرده و ...   خدایا خیلی دوستت داریم.. ...
21 دی 1392

جشن سیسمونی فندق جونمون

فندق مامان دیروز از صبح کلی شیطونی میکردی و مامان رو لگد میزدی خبردار شده بودی میخوایم برات جشن بگیریم همش تو دلم چرخ میزدی مامان سیمین از صبح اومد کمک خاله ویدا هم ظهر اومد. مامان سیمین رو کلی به زحمت انداختیم آخه من که نمیتونستم کار بکنم. خاله ویدا و بابایی هم اتاقت رو خوشگل کردن و خیلی خیلی قشنگ شد عزیز دلم. عصر که شد مامان محبوبه با عمه مائده اومدن خونمون کلی به تک تک وسایلت ذوق کردن و عکس انداختن. شب هم که آقایون اومدن. کلی فیلم و عکس انداختیم که حالا میزارم تو وبلاگت. بابایی برای فندق نازش کیک هم گرفته بود با شمع صفر. قربونت برم این اولین کیک زندگیته. آخر شب که مهمونا رفتن تو باز شیطونی میکردی و نمیذاشتی مامان بخوابه ...
20 دی 1392

رفتن به هفته 32

فندق مامان این روزها خیلی برام دلبری و شیطونی میکنی فدات بشم الهی. تمام کارهای خونه افتاده به دوش بابا بهز اد.  عشقم دستت درد نکنه  خیلی دوستت دارم. فند قمون هم باباشو خیلی دوست داره  فردا قرار شده عمه جون و مامان محبوبه بیان سیسمونی نازت رو ببینن. واسه همین خاله و مامان سیمین فردا میان که ایشالا وسایلت رو خوشگل بکنن. خدایا به خاطر تن سالمی که بهمون دادی و بچه سالمی که تو شکمم تکون میخوره روزی هزار بار شکرت میکنم. ...
18 دی 1392

هفته 32

در این هفته و هفته های آخر شنوایی ارتباط کاملی با دنیای بیرون از رحم برقرار میکند. در میان صداهای خارجی او به صدای مادر عادت کرده و پس از تولد با شنیدن صدای مادر وی را تشخیص میدهد وزن کودک1800گرم و قدش39 سانتی متر است.
18 دی 1392

اول ربیع الاول و آمدن سیسمونی فندقمون

فندق بابا و مامان دیروز بابا بزرگ و مامان بزرگ با خاله ویدا اومدن خونمون و وسایل سیسمونیت رو آوردن. مامان بزرگ منتظر بود ماه صفر تموم بشه. دیگه چه روزی بهتر از اول ماه ربیع الاول. فدای لباسهای کوچولوت برم. کلی عکس انداختیم و ذوق تک تکشون رو کردیم. وای بابایی که دیگه نگو تا شب همش میرفت نگاهشون میکرد.(البته خودم بد تر از اون بودم) ایشالا بچینیمشون بعد عکس میگیرم . فندق مامان امروز خیلی شیطون شدی ها کلی مامان رو لگدبارون میکنی. ظهر برات لالایی خوندم تا بزاری بخوابم آخه دیشب زیاد نخوابیدم. این روزها یا زیاد گرسنه میشم یا موقع خواب مثل تابستون که خیلی کوچولو بودی خیس عرق میشم از گرما.   خدایا به خاطر پسرمون و لگدهاش که به...
14 دی 1392

مطلب آموزشی جالب

بر اساس تحقیقات مختلف مشخص شده است که جنین در رحم مادر تنها یک توده در حال رشد نیست، بلکه از همان ابتدا، قابلیت تاثیرپذیری از محیط خارج رحم را دارد و در زمان خاصی قادر به برقراری ارتباط با مادر و محیط اطراف خود است. جنین متاسفانه در زمان های قبل، مادران را تا قبل از به دنیا آمدن فرزندشان، به هیچ گونه فعالیتی در جهت آموزش و یا برقراری ارتباط با جنین ترغیب نمی کردند. حتی اگر مادری سعی در برقراری ارتباط از طریق صحبت کردن با جنین خود بود، او را دیوانه تصور می کردند. اما امروزه با آزمایش های مختلف روی جنین مشخص شده است که جنین در رحم مادر تنها یک توده در حال رشد و بدون فعالیت نیست، بلکه موجودی است که از همان ابتدای تشکیل، قابلیت تاثی...
11 دی 1392

هفته۳۱

ناخن کودک در این هفته به انتهای انگشت میرسد لایه چربی زیر پوست کاملتر شده وزن جنین هم حدود ۱۶۰۰ گرم است. از این هفته به بعد موهای کرکی و ورنیکس (ماده مومی شکل پوشانده بدن کودک) شروع به محو شدن می کنند.
11 دی 1392

روز پر استرس...

فندق مامان دیروز حسابی ترسوندیم. دیروز نوبت دکترم بود. صدای قلب نازت رو یه بار دیگه شنیدم قربونت بره مامانی. بعد به خاطر افزایش ترشحاتم معاینه ام کرد و گفت کمی دهانه رحمت شل شده و شاید زایمان زودرس بگیری وای که چقدر ترسیده بودم کلی آمپول و قرص برام نوشت. گفت باید استراحت بکنی. تا برگشتم خونه کلی گریه کردم طفلی بابایی هم نگران بود. به مامان سیمین(مامان خودم)  هم گفتم سراسیمه اومد خونه ولی همه دلداریم میدادن. مامانم آمپولهام رو زد و گفت اصلا کار نکن از بابایی هم قول گرفت که حالا که اینجا راحت تره و خونه ما نمیاد همه کارها رو خودت انجام بده. بابا بهزادت دیگه نمیزاره هیچ کاری بکنم همه کارها رو خودش انجام میده. بهزاد عزیزم خیلی دوستت ...
10 دی 1392